معنی حفاظ پله
حل جدول
نرده
لغت نامه دهخدا
حفاظ. [ح ِ] (اِخ) رجوع به ابوالمنی ابونصر حفاظ... شود.
حفاظ. [ح ِ] (ع مص) محافظت. پیوسته بودن برکاری. پی کردن کاری را. مواظبت امری. || بازداشتن از چیزهای ناروا. || حفظ. نگهبانی. نگاهبانی کردن. نگاه داشتن. (منتهی الارب). || (اِمص) حمیت. (صراح). || مروت. (غیاث): بیامدم تا... آنچه از... شرط حفاظ... برمن واجب است به ادا رسانم. (کلیله و دمنه). || عفاف. عفت. پرهیزگاری. دور گردانیدن از بدیها خود را. خویشتن داری. خدارت. مستوری: و ازباب حفاظ تا او [یعقوب لیث] بود بوجه ناحفاظی بهیچ کس ننگرید. نه زی زن نه زی غلام. (تاریخ سیستان).
گر بدی صبر و حفاظم راهبر
برفزودی اختیارم کروفر.
مولوی.
مرنج حافظ، وز دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست.
حافظ.
|| (اِ) عار. (صراح).
حفاظ. [ح ُف ْ فا] (ع ص، اِ) ج ِ حافظ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). حَفَظَه. (منتهی الارب). رجوع به حافظ شود:
ساز در آغوش هر سو مطربان زهره سوز
نشتر مضراب هر یک با رگ جانی قرین
حبذا حفاظ خوش الحان که مرغ لهجه شان
در دل بلبل فشارد ناخن صوت حزین.
طالب آملی
پله
پله. [پ َ ل َ / ل ِ] (اِ) مهمل پول ُ در ترکیب. پول ُ و پله، از اتباع است بمعنی نقد و جنس پیدا و پنهان. (آنندراج). پول مول. رجوع به پول و پله در جای خود شود.
پله. [پ ُ ل َ / ل ِ] (اِ) الک دُلک. رجوع به الک دولک شود.
پله. [پ َ ل َ] (اِ) صورتی از پهل (پهلوی). رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2184 شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(مص م.) نگاه داشتن، نگاه داری کردن، (اِ.) ستر، پرده. [خوانش: (حِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
آنچه مانع از دیدن یا بردن چیزی میشود، مانند پرده و دیوار،
(اسم مصدر) [قدیمی] نگهداری کردن، مواظب بودن، مراقبت، مواظبت،
حافظ
مترادف و متضاد زبان فارسی
پناه، پناهگاه، ملجا، پرده، پوشش، ستر، سقف، دیوار، نرده، میله، عار، حمیت، مروت، عفاف، پرهیزکاری
فارسی به عربی
حضیره، مظله
فرهنگ فارسی آزاد
حِفاظ، (مصدر حافَظَ) محافظت کردن، نگاهدای کردن، مراقَبَت کردن، دفاع کردن (در فارسی بیشتر به معنای پرده و پوشش گفته می شود)،
معادل ابجد
1026